loading...
بهشت هرمزگان
علی نقی نجاری پور بازدید : 727 پنجشنبه 14 فروردین 1393 نظرات (0)

قسمت اول

تولد

براساس شناسنامه اول فروردين سال 1311 هجري شمسي برابر با سال1354 هجري قمري ، نام پدرمرحوم مشهدی یوسف ونام مادرمرحومه مشهدی صفیه رئوفی شماره شناسنامه 16صادرشده درسال شمسی1318درحوزه 5 شهرستان میناب درروستای درسنگ

 

 

 

اجداد ونياکان

اسامي آباء و اجداد  اين جانب  توسط مرحوم کربلايي محمود رئوفي در سال 1373 هجری قمری از وصيت نامه مرحوم حاج شيخ عبدالله هنگام تشرف به مکه معظمه استخراج شد و بعد از فوت آن مرحوم در اختياربرادرش مرحوم مشهدي محمد رئوفي قرار گرفت و پس از آن  در سال 1366 هجری شمسی توسط فرزندانم تايپ و در کتابخانه نگهداري شده است  ، این لیست به شرح ذيل مي باشد :

مرحوم پدرم يوسف بن شيخ حسن بن مهدي بن حاج عبدالله بن شير الدين بن حسين بن غيب الله بن حسن بن محمد بن علي بن جعفر بن محمد بن باقر بن عباس بن يوسف بن يعقوب بن محمد صالح بن سليمان بن يحيي بن عبدالعزيز  بن محمد شفيع بن علي نقي بن عبدالرئوف بن عبدالغفور بن عبدالصمد  .

 

زادگاه

 در روستاي «درسنگ معروف به پشتکوه سفلي » که محل سکونت  والدين و نياکانم بود به دنیاآمدم.

 گدار درسنگ                       

تصویری ازکوه (گدار) درسنگ درتیرماه1380برای بازسازی مسجدوقرائت قرآن وفاتحه وبرپایی مجلس عزاداری برای علماء ووالدین وسایرمؤمنین

 

وجه تسمیه درسنگ

وجه تسمیه آن به درسنگ  هم اين بود که اين روستا در وسط کوهستان واقع شده است وداخل آن چشمه آبي جاري بود که براي شرب ساکنين  و کشاورزي و دامداري  استفاده مي شد  .

 

منبع معاش

اين روستا تقريباً محل زندگي دائمي آنان به حساب مي آمد که از تير ماه تا اواسط آبان ماه براي جمع آوري خرما ومقدار کمي ليمو ترش مورد نياز زندگي خود ساکن اين منطقه بودند و پس از آن يعني از اوايل آذرماه به طرف روستاي « گِلکي »که تقريباً در دوازده کيلومتري روستاي درسنگ است کوچ مي کردند و تا اواخر بهمن ماه در اين محل بسر مي بردند ، سپس بطرف روستاي مرز يا دهندر  حرکت مي کردند و تا پايان فصل بهار ساکن اين منطقه بودند و پس از جمع کردن محصولات کشاورزي که بيشتر بصورت ديم انجام مي شد  در اواخر خردادماه دوباره به طرف درسنگ کوچ مي نمودند و اين وضعيت کوچ نشيني تا سال 1360 هجري قمري  همچنان ادامه داشت .

 

دینداری ستودنی اهالی

بياد دارم در آن زمان اهالي محل از زن و مرد  و از جمله ايشان  عادت داشتند براي خواندن نماز صبح  هنگام اذان بيدار مي شدند  ، نماز مي خواندند و بعد که هوا روشن مي شد شروع به قرائت قرآن مي کردند ، به طوري که صداي تلاوت قران کريم از تمام کپرها به گوش مي رسيد ، پس از قرآن هم دعاي صباح را مي خواندند و هم چنان مشغول ذکر و تسبيح بودند تا وقتي که نور آفتاب به محلي که نشسته بودند مي رسيد ، در اين زمان برمي خاستند وبه کارهاي روزانه مشغول مي شدند .

 

مرحوم پدرم عادت داشت که نماز ظهر و عصر و همين طور نماز مغرب و عشا را در مسجد کوچکي که مرحوم دائي ام شيخ حسين  با دست خود ساخته بود بخواند و هروقت به مسجد مي رفت حداقل يکي دو ساعت در آنجا مشغول  نماز و تعقيبات آن وعبادت مي شد .

 

روضه خوانی ها

مجلس روضه خواني شب دوشنبه و شب جمعه هر هفته و ماه محرم ، صفر ، ايام فاطميه و ماه مبارک رمضان در خانه مرحوم حاج شيخ حسين برگزار مي گرديد و مداح مجلس مرحوم مشهدي عباس مشهدي يحيي بود ویکی از نوحه خوانان مجلس  مرحوم کربلايي سندان رنجبري بود  . ايشان با صدايي  بسيار گيرا و خوش وازحفظ نوحه مي خواند و لذا پس از فوت ايشان يکي از مؤمنين اورا در عالم رويا مي بيند که عمامه اي از نور بر سر دارد . از او سؤال مي کند اين عمامه راازکجا به دست آورده اي کربلايي؟ مي گويد : هبه و بخشش سيد الشهداء امام حسين (ع) است . 

 

در ماه مبارک رمضان من و برادرم مرحوم مشهدي قنبر چوب خشک درخت خرما ويا به گويش محلي « پيش » را آماده مي کرديم تا شب به جاي فانوس و چراغ آتش روشن کنيم  تا پدرمان  بتواند دعاهاي ماه مبارک رابخواند و اگر ما خواب بوديم مادرمان اين کار را انجام مي داد . يادم است که پدرمان حتماً ماه مبارك رمضان ، دعاي افتتاح رااول شب ودرهنگام سحرنیز دعاي سحر را مي خواند . براي افطار هم در فصل گرما روزه اش را با يک ظرف آب و چند دانه خرما افطارمي کرد . مرحوم پدرم هر شب جمعه به قبرستاني که نزديک محل سکونتمان بود مي رفت و براي والدين وعلماو بقيه اموات دور و نزديک به ترتيب فاتحه و قرآن مي خواند برادران ایت اللله رئوفی

ازراست به چپ برادرانم مرحوم مشهدی حسین،مرحوم مشهدی حسن ومرحوم مشهدی قنبر

 

 اين رفتارها جزء عادات دائمی پدرم شده بود و اين شیوه تا زمان فوت ايشان ادامه داشت .

 

شروع تحصیل

به علت اهميتي که پدرم به تحصيل علم مي دادند  به دستور ايشان وارد مکتب خانه شدم و در خدمت ملاي روستا ومکتب خانه سنتی مرحوم مشهدي عباس رئوفي ابتدا جزء 30 و سپس کل قرآن مجيد را ختم نمودم .

سپس در خدمت مرحوم پدرم برخي از کتابهای فارسي مانند بوستان و گلستان سعدي و ديوان حافظ شيرازي را خواندم . من علاقه زيادي به تحصيل داشتم و اين  شوق و علاقه هر روز در وجودم رو به افزايش بود ، ولي متاسفانه  به دليل فقر و تهيدستي توان رفتن به منطقه اي ديگر جهت ادامه تحصيل را نداشتيم . اين آرزو همچنان  در دل من باقي ماند ، گاهي کم رنگ مي شد به فراموشي سپرده مي شد  ولي دوباره  با صحبت هاي پدرم  که آرزو داشت يکي از فرزندانش  عالم دين شود و راه آباء و اجدادش را در منطقه دنبال نمايد  ، قوت مي گرفت . پدرمرحومم هميشه مي فرمود : اي کاش يک نفر از شما براي ارشاد و هدايت مردم درس مي خوانديد وراه اجداد خود را (مرحوم شيخ حسن و شيخ علي و فرزندان شيخ مهدي  و شيخ حسين وساير گذشتگان ) ادامه مي داديد . 

 

ادامه دارد.....

علی نقی نجاری پور بازدید : 193 پنجشنبه 14 فروردین 1393 نظرات (0)

فوت پدر

برادر بزرگم مرحوم مشهدي حسين[1] مدتي در ميناب نزد علما مشغول تحصيل صرف ونحو شد که باعث خوشحالي و مسرت پدرم شد ، اما طولي نکشيد که بر اثر غربت و مشکلات مالي موجود تحصيل را رها و به خانه بازگشت نمود . پس از آن پدرم توجه بيشتري به بنده داشت . ما با هم هر روز صبح قرآن مي خوانديم تا اين که پدرم در سن 60 سالگي بر اثر سينه پهلو و در شب 19 ماه مبارک رمضان سال1365 قمري به رحمت حق پيوست .

ايشان اول ماه رمضان مريض شد و مرحوم حاج شيخ حسين هروقت اورا مي ديد به او مي گفت : مشهدي روزه براي شما درست نيست ، مريض هستيد . پدرمان جواب مي داد : من خودم مي دانم و روزه نيستم ، اما خوردن را هم براي خودم صلاح نمي دانم . چون غذايي هم که نمي خورم (يا نمي توانم بخورم ) و مي دانم بخاطر اين بيماري حالم بهتر نمي شود و دوست ندارم حالا که آخر عمرم در ماه مبارک رمضان است ، ديگران روزه باشند ، بچه هايم روزه باشند اما من افطار کنم .

من همين طوري امساک مي کنم . روز 18 ماه رمضان پدرم برادر بزرگم مشهدي حسين را خواست . او آمد سر پدرم را تراشيد و با يک ظرف آب بدنش را تميز و پاک شستشوکرد . شب نوزدهم که شد مرحوم پدرم از ما پرسيد : آيا به مجلس روضه وعزاداري واحياء رفتيد يا نه ؟ و گفت : امشب شب احیاء و ليله القدر است و من نمي توانم بيايم ، شماها برويد . وقتي ما از مسجد برگشتيم ، پدرم پرسيد : روضه خواندند و قرآن بر سر گذاشتند ؟ جواب داديم بله . گفت : خوب ، پس من دراز مي کشم و کمي مي خوابم. وسپس رو به قبله دراز کشيد .

مرحوم حاج شيخ حسين هم بالاي سرش نشسته بود . يکي از نشانه هاي مرگ مومن اين است که پيشانيش عرق مي کند .پيشاني پدرم هم عرق کرده بود . مرحوم شيخ حسين يا عمه ام مرحومه کربلايي گنجي آب آورد و يکي دو قطره روي دهان ايشان ريخت ، مرحوم پدر چشم باز کرد و گفت : چرا آب ريختيد ؛ من تشنه نيستم . وبعد چشمان خود را بست و به رحمت الهی پیوست. بعد از پدر تحت تکفل مادر مهربان[2] و برادر بزرگم مرحوم مشهدي حسين قرار گرفتيم .

 

اشتیاق به تحصیل علوم ومعارف دین

هروقت خبر دار مي شدم که زوار قصد حرکت بسوي مشهد براي زيارت امام هشتم امام رضا(ع) و يا کربلای معلا را دارند ، عشق رفتن و شوق درس و تحصيل در ذهن من دوباره زنده مي شد تا اينکه کتاب جامع المقدمات را که اولين کتاب در يادگيري صرف و نحوعربي است و طلاب در بدو ورود به حوزه هاي علميه مشغول يادگيري آن مي شوند ، را نزد مرحوم دائي ام حجت الاسلام حاج شيخ حسين رئوفي آموختم و اين تحصیل باعث ایجاد آرامش ذهنی وروحی دروجودم گردید .

هجرت

تقریبا يک سال پس از خاتمه جنگ جهاني دوم تقریبا12ساله بودم براي ادامه تحصيل به همراه عده اي از زوارکه مجموعاً 24 نفر که ازاهالي جغين و توکهور و درسنگ و پشتکوه بودند ( از جمله مرحوم مشهدی افضل بهرامی ، مرحوم کربلایی غلامحسین درویش ، شهید کربلایی دادخدا مراد ذاکری ، مرحومه مشهدی زهره و مرحومه مشهدی صفیه بهرامی و مرحومه کربلایی معصومه ، مرحومه کربلایی زمانه ، مشهدی خاتم بهرامی ، کربلایی علی مهرک ، کربلایی عباس جغینی ، مرحوم حسین آشور ذاکری پدر بزرگ حسین جمال ذاکری ، و کربلایی خیری همسر کربلایی علی مهرک ) ، به سرکارواني کربلايي هاشم بهرامي و به قصد زيارت عتبات عاليات عازم عراق بودند ، بسوي عراق حرکت نموديم . مخارج سفرم با وجودي که بسيار اندک بود ولي همان هم با زحمت زياد تامين شده بود . ما چند گوسفند و يک گاو داشتيم که از شير آنها مادرم روغن تهيه مي کرد .

او سالي 3يا 4 کيلو از اين روغنها را مي فروخت و براي خودش وما يک دست لباس تهيه مي کرد ، بعد از فوت مرحوم پدرم مادرم براي خودش لباس نخريد و پول آن را جمع کرد و به من داد ؛ برادرم مشهدي حسين هم 50 تومان قرض گرفت وبه من داد و 50 تومان هم دائي ام حاج شيخ حسين حواله داد به مرحوم کربلائي هاشم که در عراق به من بدهد و وقتي که از سفر برگشت آن را پس بگيرد .

توکهور- جغین

خرداد ماه بود . پاي پياده راه افتاديم و ظهر در توکهور مهمان کربلايي علي فرزندکربلايي مهرک (دايي آقاي میردادجهانگير ) بوديم . آن روز « دُر محمد دادي پدر علي دُرک » زوار را دعوت کرد و مهماني داد . بعد از صرف ناهار از توکهورحرکت کرديم و شب « پاي لور جغين » منزل مرحوم حاج احمد رهگشا[3] بوديم .

برنطین- میناب

روز بعد از جغین راه افتاديم و به « برنطين » و بالاخره روز سوم به ميناب رسيديم . يک هفته در ميناب معطل تهيه وسيله سفر بوديم و در نهايت با شتر بسوي بندر عباس به راه افتاديم ، هر دو نفر يک شتر از شتربانها کرايه کرديم و کرايه هر شتر10تومان بود ، پس از چهار شبانه روز به بندر عباس رسيديم . هدف اصلي همه ما نجف اشرف و کربلا بود و من تصميم داشتم که بعد از کربلا براي ادامه تحصيل در نجف اشرف بمانم .

بندرعباس

در بندرعباس دنبال گرفتن بليط بوديم ،کشتي انگليسي مسافربري بود که از بندرعباس به آبادان مي رفت که نتوانستيم بدست بياوريم .البته ماشين هايي هم بود که معروف به لاري بودند و از تخته درست شده بود . اين ماشينها ابتدا بار مي زدند و بالاي بارها مسافر سوار مي کردند واز بندر عباس تا قم درآن زمان حدود7 تومان کرايه مي گرفتند .

از بد شانسي يکي از زوار بنام مشهدي صفيه بهرامي از پشت بام افتاد و پايش شکست و ما مجبور شديم بخاطر او مدت يک ماه در هواي گرم بندرعباس و در شرايط سخت بسر ببريم ، در اين مدت بنده به همراه مشهدي نجف رئوفي و شهيدکربلائي دادخدا مراد ذاکري ( که دردوران جنگ تحمیلی در جبهه به شهادت رسيد ) براي تهيه آب شرب زوار به آب انبارهايي در سورو که امروز نزديک اسکله شهيد باهنر بندر عباس واقع شده مي رفتيم و با مشک براي آنها آب مي آورديم . بالاخره پس از يک ماه بزرگان قافله توانستند يک لنج را دربست کرايه نمايند و از هر نفر چهل تومان بابت کرايه گرفتند . لنج چند روز در راه بود تا به بوشهر رسيديم .

 

بوشهر- آبادان

یک هفته هم در بوشهر بوديم و بعد به سوی آبادان حرکت کردیم . در آبادان هم 15 روز به علت نبودن وسيله و مشکلات ديگر بوديم تا اينکه نفري 10 تومان داديم و قاچاقي از گمرک خرمشهر عبورنموده و وارد بصره شديم، در بصره مسئولين زوار مرحوم کربلائي هاشم بهرامي و مرحوم مشهدي افضل با فردي دلال بنام « قادر بخش »[4] قرار گذاشتند که زوار را به ازاي هر نفر يک دينار با قطار از بصره به کربلا بفرستد ، بعد از ظهر از عشّار بصره به طرف مارگيل که يکي از شهرهاي استان بصره بود و ايستگاه قطار در آن بود حرکت کرديم ، اما گزارشي بر عليه زوار داده شده بود که تعدادي ايراني بصورت قاچاقي وارد بصره شده اند ، بهمين دليل در ايستگاه قطار شرطه ها(پليس عراق) همه مارا دستگير و به زندان بصره منتقل کردند . آغاز سفر ما خردادماه بود و مردادماه در بصره سر از زندان در آورديم که مصادف با شعبان بود . به اين ترتيب از ماه شعبان تا پايان ماه مبارک رمضان در زندان بوديم .

بصره

حاکم بصره هر نفر از مارا سه دينار جريمه کرد و دستور داد که دو تا شرطه مارا دوباره با لنج به خرمشهر برگردانند . زوار پس از تحمل آن همه رنج و سختي با دلي گرفته و محزون از زيارت نااميد شدند . هنگام عزيمت به سوي ايران يکي دو نفر از محلي ها که در آنجا بودند و زبان عربي مي دانستند با مامورين عراقي صحبت کردند و قبول کردند که از هر نفر يک دينار بگيرند و دوباره ماراپنهاني به بصره برگردانند .

بيشتر زائرين بعلت طول مدت و تمام شدن مخارج سفراز عزيمت به کربلا نااميد شده بودند و به ايران برگشتند تا به زيارت امام رضا (ع) بروند ، اما ما 8 نفر اين مبلغ را پرداختيم و در بصره ماندگار شديم . بنده و کربلائي هاشم بهرامي و مرحوم کربلائي غلام حسين درويشي ، شهيدکربلايي دادخدا مراد ذاکري ، مرحومه مشهدي زهره والده مشهدي نجف رئوفي ، مرحومه مشهدي صفيه بهرامي مادر مشهدي حيدر بهرامي ، کربلائي معصومه والده مشهدي احمد رئوفي و کربلائي زمانه که از اهالي « کم سفيد پشتکوه » بود ، خلاصه ما در بصره مانديم و با وساطت مردي بلوچ که از اهالي بلوچستان ايران بود قرار شد من و سه مرد همراهم در شرکتي انگليسي که در شعيبيه بصره بود به عنوان دربان و نگهبان استخدام شويم و ماهي 3 دينار بگيريم .

 



[1] - مرحوم مشهدی حسین در سال 1384شمسی و مشهدی حسن در سال 1374 شمسی و مرحوم مشهدی قنبر در سال 1391 به رحمت ایزدی پیوستند.

[2] - مادرم مرحومه مشهدی صفیه دخترمرحوم مشهدی قنبردرخردادماه1360 شمسی بدلیل نارسایی قلبی به دیارباقی شتافت

[3] - مرحوم حاج احمدرهگشاازبزرگان بخش جغین بودوبنده حدود 30 سال بااین انسان بزرگوارسابقه آشنایی داشته وبرای حل وفصل مناقشات مردم درجغین ازرای ونظر آن مرحوم استفاده می کردم چراکه مورد وثوق واعتماد مردم بود.

[4] - از اهالی سیستان و بلوچستان و از برادران اهل سنت بود و حدود 350 نفر در شرکت انگلیسی شعیبه بصره کار می کردند و رئیس آنها جامه دار موسی بود .


علی نقی نجاری پور بازدید : 81 پنجشنبه 14 فروردین 1393 نظرات (0)

رسیدن به عتبات عالیات

ما از ماه شوال تا 20 ذي القعده کار کرديم و نفري چهار دينار حقوق گرفتيم . بعد از اخذ حقوق يک ماشين قاچاق کرايه کرديم و با 9 زائر ديگر که از روستاهاي شيراز بودند نفري چهار دينار داديم و بصورت قاچاقي شبانه عازم عتبات عاليات شديم . ابتدا به کاظمين رفتيم ، دو شب در کاظمين براي زيارت حضرت موسي بن جعفر (ع) و امام جواد (ع) مانديم ، از آنجا بطرف سامرا رفتيم و دو شبانه روز در کنار مضجع شريف امامین عسکريين (عليهما السلام ) و سرداب امام عصر (عج) مانديم . سپس به زيارت سيد محمد (ع ) در شهر بلد مشرف شديم و مجدداً شب به کاظمين برگشتيم .

کاظمین- کربلا

صبح روز بعد از کاظمين عازم کربلاي معلي گشتيم . دو شبانه روز در کنار بارگاه ملکوتي سرور و سالار شهيدان عالم حضرت امام حسين (ع) و حضرت ابوالفضل العباس (ع) اقامت کرديم . شب دوم اقامت در کربلا به چشم درد شديدي مبتلا شدم ، روز سوم از کربلا عازم نجف اشرف براي زيارت مولاي متقيان ، امير مؤمنان علي بن ابيطالب (ع) شديم . در نجف درد چشمم بدتر شد و ورم کرد . پيرزن هاي محلي خواستند در بازار دواي سنتی بگيرند اشتباهاً داروي ديگري گرفتند و در چشمهاي من چکاندند که باعث شد درد چشمم بيشتر شود .

نجف اشرف ووصول به کعبه مقصود

زوار دو شب هم در نجف اشرف زيارت کردند و سپس راهي ايران شدند . اما من در نجف ماندگار شدم و در منزل يکي از خدام حرم حضرت اميرالمؤمنين (ع) به نام مرحوم سيد مجيد رفيعي که از اهالي نجف اشرف و از آشنايان زائرين محلي ما بود موقتاً منزل نمودم .يکي دو شبانه روز در حالي که در تب مي سوختم و چشم درد شديدي هم داشتم ، حيران و ضعيف و و نااميد و بي خبر از همه جا در بسترافتاده بودم .

بعد از 15 روز که حالم بهتر شده بود و چشمانم کمي مي ديد سيد مجيد حجره اي در صحن مطهرحضرت اميرالمؤمنين (ع)که کرايه آن نيم دينار بود براي من اجاره کرد و من به آنجا منتقل شدم . دوست مسکینی مثل خود بنده که ناتوان و فقير بود پيدا کردم و دو نفري در آن حجره اقامت کرديم .

قرائت قرآن برای میت جهت ادامه حیات

با رسيدن فصل زمستان در نجف چون لباس مناسب و کافي نداشتم ، دوباره مريض شدم و چون چيزي نداشتم نمي توانستم در حجره بمانم با رفيقم رفتيم داخل شهر تا خانه اي براي خودمان پيدا کنيم . در کوچه مدرسه ايرواني مقبره اي بود که اتاقي داشت و قرار شد در آنجا منزل کنيم و در ازاي دريافت روزانه يک کيلو خرماي زاهدي(نوعی خرماي عراقي) هرروز براي متوفي يک جزء قرآن بخوانيم ، اتاق مفروش بود و قبر هم وسط آن بود ، يک طرف قبر من مي خوابيدم و طرف ديگر آن دوست فقیرم .

از آن جائي که هنوز چشم درد داشتم نمي توانستم قرآن بخوانم ولي دوستم قرآن را مي خواند و هر روز بعد از ظهر به مغازه وارث ميت مي رفتيم و يک کيلو خرماي خود را مي گرفتيم . اين خرما تا مدتها تنها غذاي ما بود و ما آن را ظهر و شب مي خورديم . ما که چيزي نداشتيم ، نه لباس و نه جا و منزل مناسبی و نه آشنايي و نه چيزي که امرار معاش بکنيم به همين دليل به همين راضي بوديم و شکر خدا راهم به جای مي آورديم . مقابل مغازه وارث قبر مغازه دوغ فروشي بود ، فروشنده هرروز کمي دوغ پر از مگس وغیربهداشتی به ما مي داد بخوريم . مي گفت وقتي شما را با اين حال فقر مي بينم واقعا دلم به حالتان مي سوزد .

ما به او مي گفتيم به ما از آن دوغ هاي کم آب و تميز دو ليوان بده تا بیاشامیم ، مي گفت نه اين دوغ ها براي فروش هستند و اين دوغ هايي که به شما مي دهم رايگان مي باشند ، خودم هم از اين دوغ مي خورم که شما مي خوريد .بخوریدوخداراشکرکنید.

حجره مدرسه قزوینی

پس از حدود يک سال بي خانماني وسرگرداني در مدرسه قزويني نجف اشرف حجره اي نصيبمان شد و مشغول تحصيل شديم . حوزه اي که بيش از هزارسال مرکز فقه وفقاهت ، اجتهاد ومرجعيت جهان تشيع محسوب مي گرديد که توسط شيخ طوسي ايجادگرديد . او اولين کسي است که نجف را مرکز علمي قرار داد که از هر طرف مردم به آنجا سرازير مي شدند .


علی نقی نجاری پور بازدید : 130 پنجشنبه 14 فروردین 1393 نظرات (0)
متولی مدرسه قزوینی

متولي مدرسه مرحوم حضرت آيت الله سيد احمد حسيني اشکوري بود . ايشان مردي بسيار آقا و عالمي با عمل و متعهد بود که توجه زيادي به طلبه هاي ضعيف و فقير داشت . حضرت آيت الله اشکوري وقتي متوجه وضعيت ما شد موافقت کرد که در مدرسه و در حجره شيخ حسن نصرتي[1] که اهل رودخانه شهرستان رودان بود سکونت نماييم. در اين مدرسه مرحوم شيخ مرتضي صامتي اهل رودان و مرحوم شيخ عبدالرحيم نودژي و شيخ محمدمحبي که هردو از اهالي نودژ بودند ، نيز مشغول به تحصیل بودند.

آغازتحصیل وکسب فیض

بعدازحل معضل مسکن مقدمات دروس حوزوي را نزد برخي از مدرسين و فضلا به اتمام رسانديم ، سپس سيوطي و حاشيه را نزد مرحوم حجت الاسلام سيدجليل يزدي خوانديم .

مطول را هم نزد مرحوم شيخ محمد علي مدرس افغاني ، لمعه را نزد مرحوم آيت الله شيخ علي اصغر اراکي و آيت الله شيخ محمد علي سرابي ،کتب سطح عالي درس يعني رسائل و کفايه و مکاسب [2]را نزد آيت الله سيد محمد باقر محلاتي و مرحوم آيت الله سيد احمد حسيني اشکوري و مرحوم آيت الله سید علي فاني و مرحوم آيت الله شيخ مجتبي لنکراني و فلسفه را نزد آيت الله حاج شيخ ميرزا مسلم ملکوتي و مرحوم آيت الله شيخ عباس قوچاني وپس از آن به مدت شش سال درس خارج فقه را در محضر مرحوم حضرت آيت الله العظمي خويي ، مرحوم حضرت آيت الله العظمي شاهرودي و مرحوم آيت الله العظمي حکيم ودراواخرسکونت درنجف اشرف يعني سال آخر که امام خميني رهبرکبيرانقلاب درس فقه را شروع کردند ازمحضرايشا ن فقه را فرا گرفتيم البته معظم له درخلال درس برعليه حکومت شاهنشاهی درايران براي طلاب افشاگري مي کردند لذا خيلي از طلاب ازترس ساواک وحزب بعث ويابي اعتناء نسبت به مسائل سياسي واجتماعی و تشکيل دولت اسلامي علاقه ویا جرات حضورنداشتند .

درکسوت روحانیت

درهمان اوايل شروع به تحصيل درکسوت لباس روحانیت درآمدم. آن زمان ابتداي مرجعيت حضرت آيت الله العظمي بروجردي بود . ايشان توسط نماينده اش حجت الاسلام حاج شيخ نصرالله خلخالي به هر طلبه اي دو دينار شهريه مي دادند . کم کم به ياري خدا روزيمان وسعت پيداکرد و توانستيم وسايلي بخريم و وضع پوشاک ولباسهايمان بهتر شد و توانستيم کفشها و عباهايمان را نو کنيم هرچند مشکلات مادي هيچ گاه مانع تحصيل ما نبود .ليکن بعد از اينکه خيالمان از بابت لوازم اوليه زندگي آسوده تر شد ، به راحتي براي زيارت ائمه اطهار (ع) برنامه ريزي مي کرديم .

آیت الله رئوفی در جوانی

زیارت دوره

در مدتي که در نجف اشرف مشغول تحصيل بودم علاوه برزیارت مولی الموحدین امیرالمؤمنین (ع)که درجوارحضرتش بودیم وازفیض هم جواری باآن حضرت برخورداربودیم بیش از20 دوره پاي پياده با عده اي از طلاب از کوفه و طويرِج به زيارت اطيب الاطيبين و اطهر الطاهرين ابي عبدالله الحسين(ع) به کربلا مشرف شديم . اولين بار، دوم ماه ذالحجه با چند نفر از دوستان پاي پياده عصر از نجف حرکت کرديم ، شب در کوفه بوديم و صبح از کوفه براي زيارت عرفه امام حسين (ع) راهي کربلا شديم ،بعضي از سالها زيارت دوره مي رفتيم .

يک سفر به همراهي حضرت آيت الله العظمي حاج آقا بزرگ تهراني معروف صاحب کتاب الذريعه و عده اي از فضلا از نجف به کوفه براي زيارت قاسم بن موسي بن جعفر(ع) ، دوطفلان مسلم(ع) ، زيارت حر ، کربلا و زيارت امام حسين (ع) و حضرت ابوالفضل العباس(ع) ، سپس کاظمين براي زيارت امام موسي بن جعفر (ع) و امام جواد (ع) و بعد سامرا براي زيارت امام هادي و امام حسن عسکري (ع) و زيارت سرداب امام زمان (عج) و زيارت سيد محمد(ع) در شهر بلد و در نهايت زيارت نواب چهارگانه حضرت حجت ابن الحسن العسکری مهدی موعود(عج) در بغداد و زيارت سلمان فارسی در مدائن و مسجد براثا رفتيم و سپس به نجف مراجعت نموديم .

زيارات در ايام زيارتي يعني در اول و نيمه رجب واول و نيمه شعبان وروزعرفه و زيارت اربعين امام حسين (ع) پاي پياده بود ، اما عاشورا براي زيارت به کربلا نمي رفتيم ، چون در مدرسه 10 شب مجلس روضه و عزاداري برقرار بود و هر يک از طلبه ها در حد توان خود در اين مجلس خدمت مي کردند . پس از آن ديگر ترسمان از بي کسي و غريبي از بين رفت و به کمک خدا اعتماد به نفس و قوت قلب جايگزين آن شد .


[1] - بابرادرش شیخ احمد نصرتی درنجف مشغول تحصیل علوم دینی بودند

[2] - مثلی معروف است : ثلاثه لیس له نهایه               رسائل و مکاسب و کفایه
علی نقی نجاری پور بازدید : 103 پنجشنبه 14 فروردین 1393 نظرات (0)

ازدواج وتشکيل خانواده

درروزپنجشنبه 25ماه ربيع الاول سال1373هجري قمري برابرباسال1331شمسي در حالي که حدود 7 سال از عزيمت بنده به نجف اشرف مي گذشت و20 ساله بودم درنهايت سادگي ازدواج کردم . همسرم مرحومه بانو کربلايي فاطمه واحدي دخترمرحوم حجت الاسلام حاج شيخ مرتضي واحدي نجفي[1] بود سبب وواسطه ازدواجم حجت الاسلام سیدمحمدعلوی وهمسرش علویه بودکه در همسایگی مرحوم حجت الاسلام والمسلمین حاج شیخ مرتضی واحدی زندگی می کردودریک مجلس ساده باحضورجمع اندکی ازفضلا وطلاب خطبه عقدتوسط مرحوم آیت الله حاج شیخ علی اصغراراکی جاری شد. اولين فرزندم پسري بود که او را محمد نام نهاديم که فوت کرد . پس از محمد دختر بزرگم مريم متولد شد .

بين محمد و مريم يکسال فاصله بود،کربلايي فاطمه در زايمان سوم و هنگام بدنيا آوردن دخترم زهرا مريض شد(زهراتولدزودرس داشت) و مجبور شدم اورا به بيمارستان کوفه منتقل نمايم . پس از آن مادر و دختر را به نوبت پيش پزشک مي برديم و چون پول نداشتيم ناچار بودم آنها را پيش پزشکي ببرم که پول کمتري مي گرفت . پزشک پس از معاينه به من گفت : روده دختر شما پاره شده و بزودي مي ميرد ، پس بي جهت پولتان را خرج نکنيد و ديگر بچه را پيش من نياوريد ،باتوکل به ذات بی همتای الهی وباوجود بیماری مادر وفرزند مقدمات سفربه ایران را آماده کردم درحالی که امروز آن پزشک به رحمت الهی رفته وبه فضل پروردگارعالم دخترم زهرا بزرگ شدوازدواج نمود وچندین فرزندصالح وسالم تربیت کردوتحویل اجتماع داده است لذاعالم سروغیب فقط خداوندیکتاوبرگزیدگان او هستندکه ازجانب خداوند اذن داشته باشند.

                               مرحوم حاج حسین واحدی                 مرحوم شیخ مرتضی واحدی                             مرحوم

مرحوم حاج حسین واحدی               مرحوم شیخ مرتضی واحدی                           مرحوم جوادواحدی              

آ قای یوسف ملای                    حجت الاسلام حاج سیدحسن حسینی           حجت الاسلام حاج شیخ محمدحسین رخشاد    

آ قای یوسف ملای                    حجت الاسلام حاج سیدحسن حسینی          حجت الاسلام حاج شیخ محمدحسین رخشاد 

بازگشت به ايران

بعد از 16 سال تحصيل وتدریس علوم ومعارف اسلامي وتربیت عده ای شاگرددرحوزه علمیه بزرگ نجف اشرف با اجازاتي که ازمراجع تقلید وسایرعلما وفضلاء من جمله آیت الله العظمی امام خمینی ، آيت الله الضمی خوئي ، آيت الله العظمی ميرزا عبدالهادي حسيني ، آيت الله العظمی شاهرودي ،آيت الله العظمی سیدمحسن حکيم ، آيت الله العظمی سيد محمد باقر محلاتي ، آيت الله سيد احمد اشکوري وآيت الله العظمی حاج آقا بزرگ تهراني دريافت نمودم(جهت مطالعه نمونه اجازات مراجع وعلما به فصل دهم مراجعه نمایید).

تصميم گرفتم براي اداي زکات علم ونشر وتوسعه معارف قرآن وترويج دستورات رسول خدا(ص) واهل بيت عصمت وطهارت(ع) به ايران وزادگاهم عزيمت نمايم ،بنابراين همه لوازم ساده ومختصر زندگي دوران تحصیل را فروختم و به آبادان آمديم .

يک ماه در آبادان در منزل بعضي از آشنايان مخصوصاً مرحوم حاج عباس مظلومي ،حاج مرادمحمودي ،کربلايي موسي دمي زاده ،اهل رودخانه (رودان) و کربلايي صمدشکوهي گلاشکردي،مرحوم کربلايي رضاشکوهي گلاشکردي،مرحوم مشهدي علي شکوهي گلاشکردي وکربلايي جمعه صوغانی گلاشکردي مانديم . در اين مدت صبح مادر و عصر بچه را نزد پزشک مي برديم . به چندین پزشک مراجعه کرديم تا اينکه درنهایت پيش دکتر نيروي دريايي ارتش رفتيم که ازامکانات بیشتری برخوردار بودند .

دکتربعدازمعاینه ودیدن دخترم به پرستار گفت : به بچه آمپول تزریق کنید. پرستار جواب داد: به کجاي بدن اين کودک آمپول تزریق کنم؟ .از اين طفل تنها پوست و استخوان مانده است . خلاصه پس از آنکه اين دو نسبتاً بهبودي پيدا کردند براي زيارت امام هشتم حضرت ثامن الحجج علي بن موسي الرضا(ع) عازم مشهد شديم.حدودیک هفته دریک مسافرخانه محقردرمشهدمقدس برای زیارت امام رضا(ع)ماندیم.دراینجا ضروری است به ذکرچند روایت درباب فضیلت ثواب زیارت آن امام همام وغریب طوس ازجهت نشرمعارف اهلبیت عصمت وطهارت (ع) وتشویق وترغیب شیعیان حضرتش بیان نمایم.


2- مرحوم حجت الاسلام والمسلمین حاج شیخ مرتضی واحدی نجفی ازروحانیون متقی وباورع وزاهد وساده زیست وتحصیل کرده حوزه علمیه نجف وساکن آنجا بود وی ازشاگردان حضرت آیت الله العظمی اصطهباناتی واصالتاً اهل استهبان استان فارس است ودرسال 1356شمسی درقم دارفانی راوداع کرد..آن بزرگواردارای 2فرزندپسربنام مرحوم حاج حسین ومرحوم جواد وچهاردختر بودند که سایردختران نامبرده با حجج اسلام حاج سیدحسن حسینی وحاج شیخ محمدحسین رخشادوآقای یوسف ملایی ازدواج کردند. حاج حسین مدتی درحوزه علمیه نجف تحصیل کردندوسپس درشهرقم درکتابخانه مرجع عالیقدرتشیع حضرت آیت الله العظمی مرعشی نجفی صحاف کتب خطی بودند ومدتی هم مستقلا صحافی خصوصی کتب دینی و فروشگاه لوازم التحریر داشت ودرآبان ماه سال 1385 شمسی دراثرتصادف ازدنیا رفت ومرحوم جواد نیزدرجوانی ودرروزعاشورای 1360 شمسی درتصادف فوت کرد.

منبع:کتاب در گذرزمان
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    شما اهل کدام شهر استان هرمزگان هستید؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 52
  • کل نظرات : 25
  • افراد آنلاین : 6
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 133
  • آی پی دیروز : 102
  • بازدید امروز : 252
  • باردید دیروز : 218
  • گوگل امروز : 2
  • گوگل دیروز : 12
  • بازدید هفته : 252
  • بازدید ماه : 1,494
  • بازدید سال : 21,604
  • بازدید کلی : 225,995
  • کدهای اختصاصی