loading...
بهشت هرمزگان
علی نقی نجاری پور بازدید : 731 چهارشنبه 20 فروردین 1393 نظرات (0)
  در روزگاران قدیم خانواده ای بودند که دارای هفت پسر بوده وصاحب دختر نمی شدند.پدر و مادر این خانواده همیشه دعا می کردند که خداوند به آنها دختری عطا کند،حتّی اگر این دختر پاتیشه ای ...   



بقیه در ادامه مطلب ....


علی نقی نجاری پور بازدید : 1057 چهارشنبه 20 فروردین 1393 نظرات (0)
با سلام- باز هم خداوند تو فیق داد تا بتوانم دومین افسانه و قصه ی محلی روستایم بناب را که سینه به سینه از گذشتگان به جای مانده است را گردآوری نمایم و در اختیار کاربران محترم و علاقه مند قرار دهم.

خوش حال خواهم شدبا درج نظرات و انتقادات خود مرا در هر چه پربارتر نوشتن این مقالات یاری فرمایید.

باتشکر- نجاری پور

نامادری

درزمان های خیلی دور خانواده ای می زیستند که مادر خانواده از دنیا رفته بودومرد خانواده پس از مدتی  زن دوم اختیار کرده بود....

 بقیه درادامه مطلب...


علی نقی نجاری پور بازدید : 1237 چهارشنبه 20 فروردین 1393 نظرات (0)
با سلام -باز هم خداوند توفیق دادتا بتوانم سومین داستان محلی روستایم بناب ر ا که از گذشتگان به نسل های بعد رسیده است گردآوری نمایم و درمعرض دیدعموم علاقه مندان قراردهم. امید است که مورد رضایت شما قرار گیرد.منتظر نظرات و انتقادات شما خوبان خواهم بود.

باتشکر- نجاری پور

دوستی عمو روباه وعمو اشترو

درزمانهای خیلی قدیم یک روباه و یک شترباهم دوست بودند که به همدیگراصطلاحاٌعمو روباه و عمواشترو می گفتند...

بقیه در ادامه مطلب...

علی نقی نجاری پور بازدید : 187 چهارشنبه 20 فروردین 1393 نظرات (0)
حسن سال بصرایی

درزمانهای قدیم مرد ثروتمندی می زیست که همسر خود را از دست داده بودواز او یک دختر داشت. دخترش کم کم بزرگ و بزرگ تر می شد. روزی به پدرش گفت:من هیچ خواهر و برادری ندارم شما باید دوباره ازدواج کنی تا من صاحب خواهر و برادر شوم.مردثروتمند که دخترخودراخیلی دوست داشت به دخترش گفت تو یادگار بهترین مونس من هستی و من چطور زنی بگیرم که تو را اذیت نکند....

بقیه داستان در ادامه مطلب....



علی نقی نجاری پور بازدید : 352 چهارشنبه 20 فروردین 1393 نظرات (0)
یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربان هیچکس نبود.در روزگاران گذشته زن و شوهری زندگی می کردند که این شوهر درحق زنش نامهربان بود.زن ازدست شوهرش ناراحت و دلگیر بود.

.پیرزن دانایی در همسایگی آن ها زندگی می کرد. روزی از روزها زن پیش همسایه دانایش رفت و سفره دلش را پیش او گشود و از همسایه دانایش راه چاره خواست.

پیرزن دانا به او گفت:درنزدیکی های کوهستان...

بقیه در ادامه مطلب...

به ادامه مطلب بروید...


علی نقی نجاری پور بازدید : 82 چهارشنبه 20 فروردین 1393 نظرات (0)

دریکی از روزها پدرخانواده و پسرش برای گشت و گذار و چیدن علف به صحرا رفتند. زن تنها درخانه نشسته بود که ناگهان متوجه شد کسی در می زند.

او به طرف دررفت و وقتی که در را باز کرد دید که درویش فقیری است که تقاضای کمک و آب و غذا دارد.

زن که می خواست شر آن درویش فقیررا برای همیشه کم کندبه او گفت :همین جابنشین تا برایت تکه نانی بیاورم .

زن بدجنس کمی زهر را بر روی یک تکّه نان مالیدو نان را به درویش بینوا داد. درویش از او تشکّر کرد وبرایش دعای سلامتی و آرزوی خیر و برکت برای اموالش نمودو خداحافظی کرد و از آن جا دور شد.

درویش فقیر مقداری راه که رفت احساس گرسنگی کرد. زیردرختی نشست تا آن نان ها بخوردکه ناگهان یادش آمد که مقداری از نانی که دیروز به او داده اندهنوز درکوله بارش موجود است .برای همین ابتدا بهتر است آن نان ها را بخورد و نان های تازه ای که آن زن به او داده بود را برای وقتی دیگر بگذارد.

درویش فقیر نان هایش راخورد ،شکر خدای را به جای آورد و به مسیر خود ادامه داد.در راه به همان مرد و پسری که به صحرا برای چیدن علف رفته بودند رسید. بعد ازسلام و احوال پرسی آن دو مرد به درویش گفتند که ما برای خود آب و غذا نیاورده ایم و چیزی برای خوردن نداری که به ما بدهی؟

درویش مقداری از همان نانی که زن بدجنس به او داده بود بیرون آورد و به آنها داد.

پدر و پسر بعداز خوردن آن نان که آغشته به زهر بودمسموم شدند و در دم جان باختند.

خبربه زن رسید که همسر وپسرش به وسیله ی نان سمی که یک درویش به آن ها داده است در صحرا از دنیا رفته اند.

زن بدجنس که متوجه کار خطای خود شده بود، آه وحسرت می خورد و بر سر وروی خود می زد اما پشیمانی دیگرسودی نداشت.چراکه به قول شاعر «پشیمان آخری سودی ندارد   مکن گریه که چشمت می شود کور»

او درهمین دنیا سزای کاربدخود رادید و تاآخرعمر داغ دار عزیزترین کسانش یعنی همسر وتنها پسرش بود و همیشه این ضرب المثل رابا خود زمزمه می کردکه:

«هرچه کنی به خود کنی     چه خوب کنی چه بد کنی»

 پایان


علی نقی نجاری پور بازدید : 140 جمعه 01 فروردین 1393 نظرات (0)
:داستان امير جاسك

فيمابين دماغه جاسك و دماغه گوادل كه دو نقطه از جنوبي ترين نقاط مملكت ايران هستند يك منطقه كوهستاني است كه  ممكن العبور است در آن منطقه سه امير حكومت مي كنند كه يكي از آنها مسلمان و دو نفر ديگر خاكشان طرف مشرق واقع شده است بت پرست هستند. امير مسلمان از آن دو نفر مقتدرتر است  وبه اراضي حكومت هرمز نزديكتر ، اين امير مثل آبا واجداد خود معروف است به امير جاسك. پس از آنكه شاه عباس كبير مملكت هرمز را فتح كرد خواست تمام  سواحل دريا  كه آن طرف دماغه ي جاسك امتداد يافته متصرف شود اما امير جاسك مقاومت كرد شاه عباس هم به همين اكتفا ننمود كه امير خود را تابع پادشاه ايران نخواند،ودر سال يك خراجي به به خزانه ي شاهانه برسانند،مادامي كه شاه عباس زنده بود چون كارش منظم ومي توانست اوامر خود را مطاعبت بدهد امير جاسك همه ساله مرتبا خراجي را كه به عهده گرفته بود اداء مي كرد ، اما بعد از شاه عباس، شاه صفي كه خيلي جوان بود به تخت سلطنت جلوس كرد اعتنائي به امور مملكت نداشت ، امير جاسك هم از اداي خراج سرباز زد .تمام مدت سلطنت  شاه صفي در مسامحه گذشت،بعد از آنكه شاه عباس ثاني پادشاه شد ،امير جاسك اظهار ارادتي نكرد  و به تصور اينكه شاه در سن شباب است و به خيال اين نخواهد افتاد كه بر او حمله بياورد ، خاصه اينكه به راه هاي صعب العبور  مملكت خود مطمئن بود كه هيچ قشوني نمي توانند خود را به او نزديك سازند اما بعد از اينكه چند سالي از خراج دادن سرپيچي كرد ، خان هرمز كه اين را جزء تكاليف خود مي دانست از شاه عباس خواست قشوني براي سركوبي امير جاسك بفرستد.

 



علی نقی نجاری پور بازدید : 114 جمعه 01 فروردین 1393 نظرات (0)
داستان اريتره( چگونگي بوجود آمدن بندرتاريخي لافت)

داستان اريتره: به نوشته دكتر احمد اقتداري از درياي پارس تا درياي چين از قول آگاتار خيدوس مورخ كتابخانه دار شهر اسكندريه به سال 113 قبل از ميلاد مسيح نوشته است، مردي بود كه اريتره نام داشت از مردم ايران فرزند پايوزيس دلاور بود و دولتمند در سواحل درياي پارس زندگي مي كرد و به زمان دولت ماد بود در ساحل درياي پارس خانه داشت ، در فصل تابستان با مال زياد به پازارگاد مي رفت تا تغيير آب وهوا دهد.


گاهي هم براي سودا وتجارت و زماني هم براي گردش وتفريح (پازارگاد ايالت فارس شمالي نواحي مرودشت و قادر آباد وسيوند شيراز كنوني). روزي شيرها به رمه و ماديان آن حمله كردند وبعضي از آنها را دريدند .رمه او با وحشت بسيار فرار كردند و به سوي دريا گريختند . بادي شديد از جانب دريا مي وزيد ، وقتي كه ماديانها خود را وحشيانه به دست امواج سپردند و زمين زير پايشان خالي شد ، با همان حالت ترس وهراس در دريا شناكرده وبه خشكي مقابل رسيدند . يكي از چوپانان كه جواني شجاع ونترس نيز بركتف مادياني بياويخت وبه آن سوي ساحل رسيد . اريتره به جستجوي ماديانها پرداخت وچون اثري از آنها نديد ،زورقي ساخت كه كوچك ومحكم بود . باد باد مساعدي وزيد و وي با قايقش وارد تنگه شد وهمراه امواج به حركت پرداخت وماديانها و و نگهبان آنها را در آن سوي آب پيدا كرد و در ساحل جزيره در خشكي در نقطه ي مناسبي د‍ژي ساخت و كساني را كه زندگي در ساحل مقابل ناراضي بودند ،به آنجا برد وتدريجا نيز مسكوني شد و جمعيت كثيري در آنجا گرد آمدند  و آنچنان از كارهاي اريتره خرسند بودند كه اورا پادشاه خود ساختند و از آن زمان نام آن جزيره را يافت گذاشت.

چاههای طلا

اسم يافت  بر روي اين سرزمين بود و كم كم به لافت تغيير يافت ، لافت يكي از بندرهاي آباد وكهن جزيره قشم بوده و كتابهاي زيادي هم از جزيره قشم به نام جزيره يافت هم نام برده شده است.

*قشم  نگيني بر خليج فارس  نويسنده ومحقق: فاطمه(ايران) د‍ژگاني
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    شما اهل کدام شهر استان هرمزگان هستید؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 52
  • کل نظرات : 25
  • افراد آنلاین : 5
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 84
  • آی پی دیروز : 102
  • بازدید امروز : 192
  • باردید دیروز : 218
  • گوگل امروز : 2
  • گوگل دیروز : 12
  • بازدید هفته : 192
  • بازدید ماه : 1,434
  • بازدید سال : 21,544
  • بازدید کلی : 225,935
  • کدهای اختصاصی