loading...
بهشت هرمزگان
علی نقی نجاری پور بازدید : 192 پنجشنبه 05 دی 1392 نظرات (0)

شب دوم فرا رسید ، در این شب سواری بالباس سفید آمد،جوان سوار را کشت و به اسبش امان داد و از او یک تار مو گرفت. شب سوم نیز اتفاق مشابه تکرار شد و مردی با  اسب و  لباس سبز آمد که جوان پس از کشتن سوار از اسب  او تار موی سوم را گرفت تا در صورت نیاز از آنها استفاده کند.

از قضا در روز چهارم ، جارچیان در شهر جار میزدند که پادشاه مسابقه ای گذاشته است و هر کسی که بتواند با اسب از روی خندق بپرد می تواند یکی از دختران پادشاه را برای همسری انتخاب نماید. جوانان زیادی بخت خود را امتحان کردند اما هیچ نتیجه ای نگرفتند تا اینکه جوان یکی از موهای اسب را سوزاند و بی درنک اسب حاضر شد ، پس جوان سوار بر اسب شد واز آن خندق بزرگ پرید که حیرت همه ی حاضران را به دنبال داشت .

 

پادشاه به او آفرین گفت و به او امر کرد که یکی از دختران او را به همسری انتخاب کند ،جوان دختر کوچک پادشاه را به همسری انتخاب کرد و با مهربانی و دلرحمی که داشت دو اسب دیگر را به دو برادرش داد و آنها هم موفق به پریدن از خندق شدند و دو دختر دیگر پادشاه را به زنی گرفتند .

 

پس جوان سه اسب را رها کرد و ماجرا را برای برادرانش توضیح داد که این اسبها را زمانی که از قبر پدر نگهبانی میداده پیدا کرده است .برادران که خیلی مغرور بودند از او تشکر نکردند چرا که قدر نشناس بودند و نتوانستند محبتهای برادر کوچکتر را ببینند و حتی یک لحظه تصور نکردند که اگر او نبود با دختران پادشاه ازدواج نمی کردند .

 

جوان خواهران خود را نیز به سه درویش شوهر داد که البته دو برادرش با این کار او مخالفت می کردند و باعث رنجش دامادها شدند ولی برادر کوچکتر با سه داماد فقیر خوشرفتاری می کرد .

 

روزها رفت و گذشت تا اینک دیوی خود را بصورت درویشی درآورد و در خانه سه برادر را کوبید . همسر برادر سوم رفت و مقداری آب و غذا به او داد ولی آن دیو گهان به او حمله کرد و او را برداشت و فرار کرد .

جوان برای پیدا کردن همسرش عازم سفر شد تا به مکان آن دیو رسید،همسرش را دید که دیو او را در خرابه ای زندانی کرده است و او را شلاق میزند ،پس در یک فرست مناسب خود را به همسرش رساند،دخترک کمی از دیو جادوگری یاد گرفته بود ،پس همسرش را به شکل سنجاق در آورد و او را به لباسش سنجاق کرد.

دیو به زن گفت: بوی عریبه می آید،اگر چیزی نگویی تو را می کشم ، در این هنگام رن طلسم همسرش را باز کرد و مرد در یک آن با شمشیر سر از تن دیو جدا کرد.

پس از مرگ دیو آن دو هرچه دیو طلا و جواهر در خرابه داشت جمع کردند و با خود به خانه بردند و بقیه عمر را به آسودگی زندگی کردند .



ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    شما اهل کدام شهر استان هرمزگان هستید؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 52
  • کل نظرات : 25
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 51
  • آی پی دیروز : 138
  • بازدید امروز : 325
  • باردید دیروز : 288
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 7
  • بازدید هفته : 2,736
  • بازدید ماه : 6,106
  • بازدید سال : 26,216
  • بازدید کلی : 230,607
  • کدهای اختصاصی